مشك افشان عالم ولادت امام حسن عسكري عليه السلام موقعيت امام عليه السلام
شمه اي از فضايل امام عليه السلام ارتباط امام عليه السلام با شيعيان  برخى از كرامات حضرت
تلاشهاي سياسى امام عليه السلام سخناني از امام عليه السلام  

 

مشک افشان عالم

(( مدينه )) روز جمعه هشتم  ماه ربيع الثاني حال و هواي ديگري  داشت ‚ همه  در انتظار در خشيدن نوري بودند تا گلهاي زندگي را درفضاي ظلم گرفتةآنسامان شادابي بخشد . در اين روز ‚ خورشيد تابان وجود امام حسن عسكري (ع) قدم به عرصه اين جهان خاكي گذاشت . هم او كه از دامانش نوري ساطع شد تا اميد  بخش مظلومان  و مستضعفان گيتي شود . براستي ميلاد امام  دومين امامي بود كه  نام حسن  را به  خود  مي گرفت  و هم نام سبط اكبر رسول  خدا يعني  حسن  ابن فاطمه ( ع )  شد ‚ امام  به القاب (( صامت ‚ رفيق ‚ نقي ‚ زكي ‚  هادي ))  معروف بود .

 بايد ولادت با سعادت آن حضرت  را نه به عنوان حادثه ‚ بلكه نقطه عطفي  در تاريخ تشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آينده اي نه چندان دور تاريخ بشريت را دگرگون مي كند ‚  چرا كه او مي بايد فرزندي ‚ به دست غيب بسپارد تا روزي  دادگستر  جهان هستي  شود . در آن ايام كه امام هادي ( ع )  را از مدينه به سامرا بردند  زير نظر حكومت عباسيان قرار گيرد ‚ امام حسن عسكري ( ع ) را نيز به دستور متوكل عباسي به سامرا انتقال دادند  لذا بايد گفت كه  قسمت عمده اي از عمر امام (‌ع) در پايتخت عباسيان در  سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت .

 آنچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادي و امام عسكري ( ع ) به سامرا ‚ كه  مركز خلافت ‚  عباسيان درآن عصر به شمار ميرفت از جهاتي شبيه سياست مأمون در  فراخواندن امام رضا ( ع )  به سرزمين طوس بود . زيرا اين نزديكي ‚  كنترل  روابط  امام با پيروان و شيعيان  و شناسائي آناني كه در سرتاسر  بلاد اسلامي مناسبات نزديكي با امام خود داشتند و خطري  براي حكومت  به حساب مي آمدند را براي دستگاه جورعباسي آسان مي كرد. مدتي كه امام  در اين شهر  مي ز يست بجز آن چند  نوبتي كه به زندان افتاد بصورت يك فرد عادي در آنجا حضور داشت و طبعا  رفتار او زير  نظر كامل  و محتاطانه حكومت  بود  ‚ زيرا ائمة شيعه  از جمله امام عسكري  ( ع )  اگر از آزادي عمل  برخوردار بودند  مدينه را براي زندگی انتخاب مي كردند و كنترل  شيعيان و اطرافيان آن حضرت  و مجبور ساختن ايشان براي حضور در دارالخلافه دوبار در هفته ‚ عدم امكان ديدار مستقيم اصحاب با امام ‚  به زندان افتادن  بعضي از ياران او همه و همه حكايت از نگراني و وحشت دستگاه خلاف از وجود شبكة منظم و متشكل  شيعيان كه از مدتها قبل شكل گرفته بود ‚  ميكرد . اصحاب امام تنها  در طول راه ‚ خود  را براي  ديدن آن حضرت آماده ميكردند  ‚ در اين  راستا از روايات چنين ستفاده مي شود  كه كسي  را امكان  ديدار حضرت  به صورت مستقيم در خانه آن بزرگوار نبوده ‚ اسماعيل بن محمد  ميگويد : براي طلب پول بر سر راه آن حضرت نشستم  و هنگام  عبور امام ‚ تقاضاي  كمك  مالي از وي كردم ‚  همچنين علي ابن  جعفر از حلبي نقل مي كند ‚  در يكي از روزهايي كه  قرار بود امام به دارالخلافه برود ما در (( عسكر ))‌به  انتظار  ديدن وي جمع شديم ‚ در اين حال در اطراف آن حضرت نوشته اي بدين مضمون دريافت داشتيم كه : (( كسي بر من سلام و حتي اشاره اي هم به طرف من نكند زيرا شما خودتان در امان نيستيد)) .از اين روايت به خوبي استنباط مي شود كه  دستگاه خلافت تا چه حد ‚ ارتباط امام به شيعيان را كنترل  و آن را زير نظر مي گرفت.

البته امام و شيعيانش در فرصتهاي گوناگوني ‚ هم ديگر را ملاقات مي كردند ه اند و سرپوشهايي نيز براي اين تماسها جودداشته است كه يكي از بهترين راه هاي ارتباطي شيعيان با امام مكاتبه بود‚ شواهد تاريخي و روائي ‚ همه روشنگر اين واقعيت است كه  از همان سال دويست وپنجاه و چهار هنگامي كهحضرت در سن بيست و دوسالگي بعد از شهادت پدر بزرگوارش بنا بر وصيت و تصريح امام هادي ( ع) امامت مردم را عهده دار شد ‚ بيشتر عمر خود را در حبس و حصر و منع و هدايت خلق خدا سپري كرد ‚ اما در آن دوران شش ساله امامت امام ‚‌حوادثي رخ داد وتزلزلي در دستگاه عباسيان پديد آمد كه مستقيما به زندگي امام مرتبط بود .

 تشكيل دولت (( احمد ابن  طولون )) در مصر و قيام (( حسن ابن زيد العلوي )) و مقاومت  پيگير وجنگ و ستيز فراوانش در  برابر حكومت عباسيها وسرانجام سيطرة  حسن ابن زيد به طبرستان از جمله آن حوادث يادشده است . اين انقلابات به اضافه قيام (( صاحب الزنج )) دست به دست هم داد و باعث شد امام حسن عسكري ( ع )  در عسكر ( لشكر گاه ) به حالت بازداشت بماند و مهتدي عباسي نقش پيشواي مقدس مآبانه اي چون (( عمر ابن عبدالعزيز ))  درميان امويها به خود بگيرد وبه طور مزورانه ((  قبه اي )) به عنوان  بارگاه عدل و مظالم تأسيس كند .

آنچه مهم است توجه امام در  فرصتهاي مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامي بود كه حضرت توانستند در سالهاي رسالت خويش ويژگيهاي دولت حضرت مهدي ( عج ) را ياد آور شوند و در اين راه گامهاي مؤثري چون پاسخ  به مسائل  علمي ‚ رد شبهات ‚ توجه به اصحاب ‚‌برحذر نمودن  آنان در همكاري  با خلفا ‚ تقويت  و تحكيم  مباني امامت  بصورت  يك عقيده  اسلامي ‚‌ آماده  كردن مردم  براي غيبت  امام مهدي ( عج )  ودعوت  مردم  به امامي كه غايب خواهد بود  بردارند ‚ لذا (( ابوالاديان ))  كه نامه رسان آن حضرت بود مي گويد : امام براي شخصي كه سؤال كتبي نموده بود نوشت :  درباره مهدي قائم آل محمد (‌ص )‌ پرسيده بوديد او زماني كه قيام  كند آنچنان عالمانه  در ميان مردم حكمراني و قضاوت برحق كند كه هر گز نيازي  به برهان  و دليل  نخواهد داشت. سالروز ولادت امام حسن عسكري ( ع ) بر تمامي  شيعيان جهان مبارك باد.

ولادت  امام حسن عسگري ( ع )

امام حسن عسگري ( ع ) در ماه رمضان و به نقلي ربيع الثاني سال 232 قمري در مدينه منوره متولد شد . مادر حضرت ((‌ حديثه ))  نام داشت (‌نام مادر حضرت را سوسن ‚ سليل و اسماء‌ نيز  گفته اند )) و  پدر ش امام هادي  ( ع ) بود. 

اسم شريف آن حضرت حسن ‚  كنيه اش ابو محمد و القابش :‌الزكي ‚‌الصامت ‚‌الهادي ‚ الرفيق ‚ النقي و العسگري است . در ناقبابن شهر آشوب آمده است كه امام حسن  و پدر و جدش همگي در زمان خود به ابن الرضا معروف بوده اند . و چون آن حضرت و پدر بزرگوارش امام هادي  در سامرا در محله عسگر سكونت داشتند ‚‌ آن حضرت را عسگري  مي گويند . ( عسگر  يعني  لشكر و  سپاه  نظامي )  امام هادي و امام حسن به ((‌عسگريين )) مشهور بودند.

امام عسگري  همراه پدرش امام هادي ناراحتي هاي بسيار ي را تحمل كرد و بيشتر زندگانيش را در پايتخت عباسيان ‚ سامرا  سپري كرد . در حالي  كه دو سال از عمر شريفش گذشته بود همراه با پدر بزرگوارش به سامرا پايتخت متوكل عباسي فراخوانده شد و از آن پس در آن شهر ساكن گرديد . امام حسن امامت را پس از پدرش به عهده  گرفت‚‌درحالي  كه بيست و دوسال داشت . امام  هادي بارها بر امامت امام حسن  پس از خودش تصريح فرموده بود . لذا پس از شهادت امام  هادي تقريبا تمام  شيعيان دوازده امامي ‚ امامت حضرت را  پذيرفتند . دوران امامت امام حسن مقارن با خلافت  سه تن از خلفاي  عباسي بود . معتز بالله ‚  مهتدي و معتمد .  حدود يكسال  بامعتز بود كه تركان عليه او قيام كردند و او را كشتند  و  در حدود سال 255  قمري  مهتدي به جاي  او  نشست . كه او نيز  پس از مدت كوتاهي بدست همانها به قتل  رسيد . مهتدي امام را به زندان  افكند و دستور داد برآن حضرت  سخت بگيرند  . پس از اين دو ‚ معتمد  عباسي  به خلافت  رسيد .  در برخي روايات  آمده است كه معتمد  در آغاز خلافت  درخانة امام حسن به  حضور حضرت رسيد واز ايشان خواست تا  براي  طول عمر او دعا كند واز خدا بخواهد تا خلافتش  رابيست سال مقرر  گرداند . امام دعا كرد ‚ خداوند عمر را دراز گرداند .  معتمد  حدود 23 سال خلافت  كرد‚   در حالي كه 3تن  از اسلافش همگي مدت كمي خلافت كرده بودند . ( منتصر و معتز و مهتدي ‚ هر سه  كمتر از يكسال حكومت كردند )  اما علي رغم  دعاي خير امام ‚ معتمد  همان برخوردي كه اسلافش  با پدران و اجداد  امام حسن  داشتند  در  پيش گرفت و در شكنجه و آزار حضرت  كوتاهي  نمي كرد و حضرت  رامجبور  كرده بود كه روزهاي دوشنبه و  پنج شنبه به دارالخلافه برود و سرانجام حضرت را به زندان افكند و بالاخره او رابه شهادت رساند 

 

موقعيت امام حسن

 ااينكه دستگاه خلافت اجازه نمي داد مردم به راحتي با امام ملاقات كنند ‚ حضرت محبوب قلوب  همة مسلمانان  ‚ اعم  از يعه  وغير  شيعه بود. در روايتي كه بيشتر  مورخان آنرا نقل كرده اند ‚ از احمد بن  عبيدالله  خاقان ـ‌كه  زماني مسوليت  خراج قم بر عهده وي بود  و دشمني شديدي نسبت به خاندان پيامبر  و مردم قم داشت ـ نقل شده است كه گفت : من  هيچ مردي  از علويان را چون حسن بن علي عسگري ( ع ) در سامرا نديدم و نشنيده بودم كه اين چنين  در وقار و عفاف  وزيركي  باشد‚  به طوري كه او را بر بزرگان  ‚ ‌اميران ‚ وزيران و منشيان برتري ميدادند . سپس ميگويد :روزي  من بالاي سر پدرم ( عبيدالله  خاقان وزير معتمد عباسي ) ايستاده بودم ‚  آن  روز پدرم  براي ديدار  با مردم   مجلس داشت . يكي از حاجيان وارد شد و به پدرم گفت: (( ابن الرضا( امام حسن عسگري ) در دم ايستاده  است)) پدرم گفت  : به او اجازه  ورود بدهيد . او وارد شد ‚ وقتي  پدرم او را ديد  چند قدم به  سمت او رفت ـ كاري كه نديده بودم  با هيچ كس ‚ حتي  با اميران  و حكمرانان بزرگ كرده  باشد ـ  وقتي  نزديك او شد ‚  او را در آغوش  كشيد و صورت  و پيشاني او را بوسيد  ‚‌ آنگاه  دست او را گرفت و برجاي خود نشاند  . پدرم  روبروي او نشست و با او  به گفتگو   پرداخت .  او را با كنيه (  به علامت احترام )خطاب مي كرد و با جمله (( پدر ومادرم به فدايت  ))  با او  سخن مي گفت .  شب هنگام از پدرم  پرسيدم ‚‌ آن كه امروز  اين چنين  نسبت به او  فروتني  مي كردي  چه كسي بود ؟  پدرم گفت :  او ابن الرضا ‚  پيشواي  رافضيان (‌شيعيان )  است . آنگاه ادامه داد :‌اي  فرزندم  اگر خلافت  از دست بني العباس بيرون  رود  هيچ كس  براي  خلافت  در بين  بني هاشم از او سزاوارتر نيست . او به  خاطر  فضل ‚ صيانت نفس ‚ زهد ‚ عبادت و اخلاق نيكو شايسته خلافت است .  پدر او مرد بزرگوار ‚‌ عاقل ‌‚  نيكوكار و فاضلي بود

 

شمه اي از  فضايل حضرت

فضايل اخلاقي وكمالات معنوي امام حسن عسگري  ( ع )  موجب شده بود كه نه تنها  شيعيان و پيروان آن حضرت ‚  بلكه عامة مسلمانان و حتي دشمنان نيز بر عظمت و بزرگواري آنحضرت اعتراف  مايند كه نمونه اي از گفتار دشمنان آن حضرت سخناحمدبن عبيدالله  بود كه بيان گرديد . امام حسن  همچون پدران بزرگوارش عابدترين فرد زمان بود و بيش از همه به اطاعت خداوند مي پرداخت,

محمد شاكري مي گويد : امام به سجده مي رفت ومن مي خوابيدم و بيدار مي شدم و او همچنان در سجده بود . هرگاه امام زنداني مي شد ‚‌عبادت حضرت زندان بانان را تحت تأثير قرار ميداد ‚ به گونه اي  كه عبادت و  رفتار او با زندانابانان موجب شرمندگي آنها مي شد كه نمونه اش  را در جدش امام كاظم نيز ديديم.  صالح بن وصف كه از ماموران عباسي بود و مسووليت نگهباني  از امام را بر عهده  داشت ‚ از  سوي برخي از عباسيان تحريك مي شدكه بر امام سخت گيري كند ‚ او در پاسخ آنان گفت : دو مرد  را كه از بدترين افراد من بودند ‚ بر او  مآمور كردم ‚  اما آن دو در عبادت  و نماز خواندن به درجات بالايي رسيده اند . شيخ مفيد از محمد بن اسماعيل علوي نقل مي كند : امام عسگري  نزد علي بن او تامش زنداني گرديد . اين شخص برخاندان ابيطالب بسيار  سختگير بود . با  اينكه به او توصيه شده بود  كه نسبت به امام سختگيري كند ‚  در حالي از امام جدا شدكه بيش از  ديگران بينش و آگاهي يافته بود و گفتارش درباره امام نيكو بود . درعلم و دانش  نيز مورخان  حضرت راداناترين فرد زمان  خود معرفي  كرده اند و بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه آن حضرت  نه تنها  در احكام  دين  متخصص بود  ‚ بلكه درتمام علوم و در عرصه هاي مختلف  دانش يگانه  عصر خود به شمار مي رفت .  ((‌بختيشوع )) پزشك مسيحي ‚‌ به شاگرد خود  ((‌بطرين ))‌درباره  حضرت چنين  مي گويد : ((‌بدان  كه او داناترين  فرد روزگار ماست كه بر روي زمين  زندگي مي ـ كند . )) ابن صباغ  مالكي در خصوص  علم امام  حسن  چنين   مي گويد : او برمركب دانش نشسته ‚‌غوامض و مشكلاتي  را يكايك  مي گشايد و در اين  كار رقيبي  نمي شناسد وكسي  را ياري  كشاكش  با او نيست . بانظر صائب  خود  حقايق را آشكار و با انديشه  نيرومند  و دشوار ياب خود ‚ دقايق فكر را  عيان مي سازد  . در نهان  بااو رازهاي  پشت پرده  سخن مي گويند وبه  عالم  غيب متصل است ‚  نيك نفس  اصيل و والا گهر است . و سپس مي افزايد : امام حسن عسگري يكتا و يگانه عصر خود بود و كسي را ياراي برابري با او نبود.آقاي اهل عصر و سرور دهربود.اين سخنان شايسته‌ترين شخص را به زيبا‌ترين وجه مي‌ستايد.در مورد بخشش حضرت عسگري (ع) روايات زيادي نقل شده است.از جمله محمد بن علي بن ابراهيم  مي گويد : ما تهيدست  شده بوديم و روزگار بر ما سخت  شده  بود . پدرم  گفت  خوب است نزد اين مرد ( امام حسن عسگري ع ) كه وصف بخشش و  سخاوت  او را شنيده ام برويم . به اوگفتيم  :‌او را  مي شناسي ؟  گفت : نه ‚ او را نمي شناسم و تاكنون  نديده ام  مابه سوي خانه  امام راه افتاديم ‚  در بين راه  پدرم  گفت:  چقدر خوب است كه ايشان به من پانصد درهم عطا كند ‚  دويست درهم براي پوشاك ‚ دويست درهم بر اي خوراك و يكصد  درهم  براي مخارج ديگر .  من هم با  خود گفتم : اي كاش ‚  به من نيز  سيصد دره ببخشد ‚  با صد درهم  مركبي  بخرم و به منطقه جبل  بروم ‚‌ صد درهم براي  پوشاك و صد درهم  خوراك . هنگامي كه به خانه  حضرت رسيديم ‌غلام حضرت بيرون آمدو گفت :‌ علي بن ابراهيم  و  فرزندش  محمد وارد شوند . وارد شديم و برحضرت سلام كرديم . ايشان پس از  پاسخ سلام به  پدرم فرمودند : يا علي ‚ چرا  تاكنون نزد ما نيامده اي ؟  پدرم عرض كرد : قاي من شرم داشتم  با اين حال شما راملاقات كنم اندكي درنگ  كرديم و  سپس خارج شديم ‚ غلام حضرت  به دنبال ما آمد وكيسه اي به پدرم داد و  گفت اين پانصد  درهم است . دويست درهم براي خوراك و  دويست درهم براي پوشاك و صد درهم براي  مخارج ديگر وكيسه اي نيز به من  داد وگفت اين سيصد درهم است ‚ صد درهم  براي خريد  مركب‚‌ صد درهم براي پوشاك و صد درهم  براي  خوراك

برخي از كرامات حضرت

كرامات زيادي از امام حسن عسگري ( ع ) نقل كرده اند كه به برخي از آنها اشاره  مي كنيم حضرت با گروهي از يعيان در حخلي زنداني بودند فردي غير عرب نيز باآنها در  زندانبود . حضرت به او اشاره كردند و  فرمودند: اگر اين مرد نبود‚  شما ر آگاه مي ردم كه چه هنگام رهايي  خواهيد يافت. اين مرد مطالب شمارا به مأموران خليفه  مي رساند . ابوهاشم ميگويد : ما گرد آن مرد را گرفتيم  وكاغذي راكه  در آن همه ما  را به بدي ياد كرده بود از لباسش  بيرون آورديم

ابن شهر آشوب نقل مي كند :

يعقوب بن اسحاق كندي ـ‌فيلسوف معروف  عرب در زمان خود ـ شروع به نوشتن كتابي در تناقضات قرآن  ـ به زعم خويش ـ كرده  بود را از نوشتن آن آگاه نكرده بود . روزي  برخي از شاگردان اونزد امام حسن عسگري آمده بودند .  امام فرمود : آيا در ميان شما كسي  نيست تا استادتان را از  نوشتن  مطالبي پيرامون قرآن باز دارد ؟ يكي از آنها گفت : ما شاگردان او  هستيم ‚  چگونه  مي توانيم  در اين باره غير آن به او اعتراض كينم ؟  امام  فرمود  :  اگر  چيزي بگويم :‌ به او  خواهي گفت ؟‌ آن مرد  پاسخ داد آري .  امام فرمود : نزد او  برو و بعد از انس گرفتن  با او به وي بگو :‌ ايا احتمال مي دهي كه منظور گويندة  قرآن از گفتارش  معاني ديگري ‚ غير از آنچه تو پنداشته اي باشد ؟ وي ( اسحاق ) خواهد گفت آري ‚ زيرا او اهل فهم است سپس به او بگو : از كجا  مطمئن شده اي كه مراد قرآن همان است كه تو مي گويي ؟ شايد گوينده قرآن منظوري غير از آنچه تو به آن رسيده اي داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غير معاني و مراد او بكار برده اي ؟ آن مرد  نزد كندي رفت وپس از مدتي كه با او  معاشرت كرد ‚ همان سؤال را از وي  پرسيد كندي  در  فكر  فرو رفت و اين امر را از نظر لغوي محتمل و از نظر عقلي ممكن  يافت . شاگرد  را سوگند داد كه اين سؤال  را از كه آموخته اي  ‚‌ اين سخن از تو  نيست . شاگرد  گفت : ابو محمد (ع ) آن را به من  گفته است.  كندي گفت: اكنون  نزد او مي روم ‚‌ چنين امري جز از اين خاندان نمي تواند بروز يابد . بعد آنچه در اين  باره نوشته بود سوزاندت

أثير استخوان انبياء‌

ابن صباغ  از ابوهاشم  جعفري نقل  مي كند :‌ درسامرا قحطي سختي پيش آمده بود. معتمد خليفه  وقت فرمان داد مردم به نماز ستسقاء ( طلب باران ) بروند . مردم  سه روز پي در پي  برا ي نماز به مصلي  رفتند ودست به دعا برداشتند ‚‌ ولي باران نيامد . روز چهارم  جاثليق ‚‌ پيشواي اسقفان مسيحي ‚ همراه  مسيحيان  و راهبان  به صحرا  رفتند . يكي از  راهبان هر وقت  دست خود را به سوي آسمان بلند  مي كرد باراني درشت فرو مي باريد .  روز بعد  نيز جاثليق   همراه راهبان به صحرا  رفتند و دعا كردند ‚ آنقدر باران آمد كه ديگر  مردم تقاضاي باران نداشتند . اين كار موجب  شگفتي و نيز شك  و ترديد  عده اي از مردم شد .   اين وضع بر خليفه ناگوار آمد ‚  به دنبال امام عسگري فرستاد ‚‌ آن بزرگوار را از زندان  آوردند. خليفه به امام گفت : امت جدت  رادرياب كه گمراه شدند . امام فرمود از جاثليق و راهبان بخواه كه  فردا به صحرا بروند . خليفه گفت : مردم باران نمي خواهند چون به قدر كافي  باران آمده است .  امام فرمود : براي آنكه انشاء الله  تعالي شك و شبه  را برطرف سازم .

خليفه دستور داد و پيشواي استقفان همراه راهبان به صحرا رفتند . امام حسن نيز در ميان جمعيتي انبوه از مردم به صحرا رفتند . مسيحيان و راهبان  براي طلب باران دست به سوي آسمان  برداشتند ‚ ابري پديدار شد و باران شروع به باريدن كرد . اما فرمود دست اهبي معين را بگيرند و آنچه  درميان انگشتان  اوست بيرون آورند . دست راهب را گرفتند ‚ درميان انگشتان اواستخوان سياه فامي از استخوان  هاي آدمي  يافتند . امام استخوان را گرفت ودر پارچه اي  پيچيد و به راهب فرمود اينك  طلب باران  كن  . راهب  دست به آسمان برداشت اما ابر كنار رفت و خورشيد  نمايان شد .  مردم  شگفت زده شدند . خليفه از امام  پرسيد : اين استخوان چيست ؟  امام فرمود : اين استخوان پيامبري از پيامبران الهي است كه از قبور  برخي پيامبران برداشته اند و استخوان  پيامبري ظاهر نمي شود مگر آنكه باران مي بارد . امام راتحسين كردند و استخوان را آزمودند ‚ ديدند  همانطور است كه امام فرمود

ابوهاشم گويد :  شخص از امام حسن عسگري پرسيد : چرا زن  بينوا در ارث يك سهم مي برد و مرد دو سهم ؟  امام فرمود : چون جهاد و رداخت مخارج به عهده زن نيست نيز پرداخت ديه  قتل خطايي بر عهدة مردان (‌عاقله ) است وبر زن  چيزي  نيست. ابوهاشم  ميگويدبه خاطرم رسيد كه قبلا شنيده بودم كه ابن ابي الاوجاء از امام صادق (ع )  اين سؤال را پرسيده بود و همين جواب را شنيده بود . امام عسگري به من رو كرد و فرمود:آري اين سوال ابن ابي الاوجاء است ‚  وقتي سؤال يكي باشد پاسخ ما يكي است . براي امام بعدي همان پيش مي آيد كه براي امام  قبلي ‚ اول و آخر ما در علم و منزلت مساوي هستند 

نامة امام عسگري به يكي از علماي شيعه در قم از جمله  مكاتبات امام عسگري  با اصحاب خود نامه هاي است كه آن  بزرگوار به علي بن سين بن بابويه قمي  يكي از بزرگان  فقهاي شيعه مرقوم فرمودند : اين نامه اين چنين شروع شده است : بسم الله الرحمن الرحيم ‚‌الحمد الله  رب العالمين والعاقبه للمتقين و الجنه للموحدين و النار للملحدين و لاعدوان الا علي الظالمين و لا اله الاالله احسن الخالقين والصلوه علي خيره خلقه محمد وعترته الطاهرين

به نام خداوند بخشنده مهربان ‚‌ ستايش خداي راكه پروردگار جهانيان است ‚ سرانجام  نيكو براي  پرهيزگاران و بهشت  براي يكتا پرستان و وزخ  و آتش براي كافران خواهدبود و تجاوز جز بر ستمكاران نيست و خدايي  جز الله  كه بهترين  آفرينندگان است  نمي باشدو درود و رحمت خدا بر بهترين آفرينندگانش ‚ محمد ( ص ) وخاندان پاك او باد

سپس امام خطاب به ابن بابويه  چنين مرقوم فرمودند : اما بعد اوصيك يا شيخي ومعتمدي و فقيهي  ‚‌ابالحسن علي بن الحسين  القمي ‚ وفقك الله  لمرضاته

بعداز حمد و ثناي الهي ‚ تو را اي  بزرگ مرد و مورد اعتماد  و  فقيه  پيروان ‚ ابوالحسن  علي بن حسين قمي ـ كه خدايت بر آنچه رضاي وست موفق فرمايد و از نسلت فرزندان  شايسته برآرد ـ به  پرهيزگاري در پيشگاه خدا و برپاداشتن نماز و  پرداختن  زكات سفارش مي كنم . زيرا  نماز كسيكه زكات نمي پردازد پذيرفته نمي شود . و به تو سفارش مي كنم كه از خطاي ديگران درگذري ‚ و خشم خويش فروبري و به خويشاوند صله و رسيدگي نمايي ‚ با برادران مواسات كني و در رفع نيازهاي آنان در سختي  و  آسايش بكوشي و در برابر ناداني و بيخردي افراد بردبار باشي  و در دين ژرف نگر و دركارها استوار و با قرآن آشناباش و اخلاق نيكو پيشه ساز و امر به معروف و نهي از منكر كن . از همه بديها  و زشتيها دوري كن و برتو بادكه نماز شب بخواني ‚ كه  پيامبر به علي (  ع) چنين سفارش فرمود : يا علي ! بر  تو باد نماز شب  خواندن ‚ بر تو بادنماز شب خواندن  ‚  بر تو باد  نماز شب خواندن  ( سه بار تكرار فرمود ) و كسي كه نماز شب  را  سبك بشمارد از ما نيست . )) پس توصيه مرا به كار  گيرو به شيعيان من نيز دستور بده آنچه به تو فرمان دادم عمل كنند . برتو باد كه صبر و شكيبايي ورزي و منتظر فرج باشي كه پيامبر ( ص)  فرمود : ((‌ برترين اعمال امت من  انتظار فرج است  ))‌شيعيان ما پيوسته  اندوهگين خواهند بود تا فرزندم كه  پيامبر بشارت ظهور  او را  داده است  قيام كند و زمين را  پس از آنكه از ظلم و بيداد  پر شده است  سرشار از عدالت و قسط نمايد . پس اي بزرگ مرد ‚‌ استقامت  كن وشيعيان مرا به صبر فرمان ده كه : (( زمين از آن  خداست و به هر كس از بندگانش كه بخواهد واگذارد و عاقبت  و فرجام نيك از آن متقين خواهد بود . درود و رحمت  و بركات  خدا بر تو و جميع شيعيان ما باد . خداوند  ما  را بس است كه بهترين وكيل و مولي  و ياور است . 

 

امام عسگري وارتباط با شيعيانش

شيعيان  به دليل فشارهايي كه از سوي حكام ستمگر بني عباس بر آنها وارد مي شد‚  بويژه علويان مجبور شده بودند در نقاط مختلف شور سلامي پراكنده شوند و نقاط امن تري رابراي زندگي بيابند. شرق كشور اسلامي آن روز يعني ايران تقريبا  امن تر از ساير مناطق بود ‚ لذا تعداد زيادي از شيعيان روانة مناطق شرقي شدند وبه صورت  پراكنده و با فواصلي دوراز  يكديگر زندگي مي كردند . از جمله مناطق مهمي كه شيعه در آن وجود داشت ‚ مي توان از نيشابور علاوه بر قم و كاشان و طبرستان نام برد . سمرقند ‚ بيهق و طوس نيز شيعياني در خود جاي داده بود چنين پراكندگي ‚ وجود  يك دستگاه  منظم  ارتباطي  را مي طلبيد ‚ تا  بتوان  در سايه  آن به  گسترش تشيع ويا دست كم نگهداري  آن كمك كرد .  اين دستگاه  با تعيين  وكلا از ناحيه ائمه ( ع )  ايجاد گرديد و امام  از طريق وكلا بامردم مرتبط بود . نامه هايي كه امام عسگري براي برخي از اين وكلا نوشته گواه گستردگي اين حركت است .    از  جمله اين وكلا مي توان از عبدالله بن  حمد ويه البيهقي ‚ ابراهيم بن عبده (‌وكيل امام در نيشابور ) و احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعري ( وكيل امام در قم ) و ديگران نام برد . نكتة  مهم ديگري كه در سيستم  ارتباط از طريق  وكلاء وجود داشت  اين بود كه آخرين امامان  شيعه  در واقع با اين نوع ارتباط زمينه را براي  غيبت  حضرت مهدي  فراهم ميكردند . حتي گاهي خود امام عسگري از مردم پنهان مي شد و  فقط  از طريق  وكلاي خود با شيعيان ارتباط برقرار مي كرد‚ تا شيعيان كم كم  با غيبت  و چگونگي  ارتباط با امام و وظايفي  كه د راين زمينه دارند آشناشوند . لذا مي بينيم كه بعد از شهادت  امام عسگري ‚ بلافاصله غيبت كبري آغاز نشد ‚ بلكه مدتي تحت  عنوان غيبت صغري سپري شد و پس از آنكه  زمينه فراهم شد غيبت  كبري  شروع شد .

 امام عسگري  در اين خصوص وظيفه  سنگيني را بر عهده داشت او علاوه بر اينكه  حفظ حضرت مهدي  را بر عهده  داشت ‚  در عين حال لازم بود آن حضرت را به شيعيان معرفي كند ‚ لذا در فرصتهايي حضرت مهدي رابه  برخي از شيعيان نشان مي داد.  از  طرف ديگر محل سكونت امام تحت  كنترل  شديد نيروهاي حكومت بود و  جاسوسان  هر كس  كه وارد  منزل امام مي شد گزارش  مي دادند ‚ لذا در بسياري  موارد كساني كه مي خواستند خدمت امام برسند در مسيري كه امام به دارالخلافه مي پيمود مي آمدند وبا آن حضرت تماس مي گرفتند و مسايل  خود را مي پرسيدند . از جمله  علي بن  جعفر  از حلبي نقل  مي كند كه گفت : ما  در روز  موعود ( دوشنبه  يا پنج شنبه ) در محله  عسگر اجتماع كرده بوديم و منتظر بوديم كه امام را در حال رفتن  به دارالخلافه ببينيم كه ناگهان نوشته اي  از آن حضرت به دست ما رسيد . آن حضرت با دست خط مبارك نوشته بود : مواظب باشيد كسي از شما بر من سلام نكند و با دستش به من اشاره نكند  چرا كه امنيت جاني نداريد . حلبي در  ادامه همين  روايت اضافه مي كند : دركنار  من جواني  بود  به او گفتم  تو از كجايي ؟ گفت از مدينه ‚ پرسيدم : اينجا چه ميكني ؟  گفت : من از فرزندان  ابوذر غفاري هستم ‚ آمده ام تا امام را ببينم و چيزي ازاو بشنوم تا دلم آرام شود ‚ چرا كه مردم ما د رمورد امام حسن عسگري اختلاف نظر دارند. درهمين هنگام امام عسگري با خادمش بيرون آمدند وقتي مقابل ما رسيد به اين جوان نگاه كرد و فرمود :  تو غفاري هستي ؟  جوان عرض كرد : بله . امام فرمود : مادرت حمدويه چه ميكند ؟ او پاسخ داد  خوب است . امام همين مقدار با آن جوان سخن گفت و عبور كرد . من به جوان گفتم آيا آن حضرت قبلا شما را ديده بود و قيافة او را مي شناختي ؟گفت نه  به او گفتم آيا همين قدر براي تو كافي بود ؟    

( براي برطرف شدن شك و ترديدت ) پاسخ داد كمتر ازاين هم كافي بود . اين سخن  به خوبي  نشان مي دهد كه اصحاب امام در حين حركت آن حضرت به درباره  او تماس مي گرفتند و گاهي كه جاسوسان حضور داشتند امام براي حفظ جان اصحاب و شناخته نشدن آنها ‚‌به آنان هشدار  مي داده  است .

در عين  حال امام از راههاي گوناگون  با نمايندگانش  ارتباط داشت و يااز طريق تماس برقرا رمي كرد . از  جمله ‚ ابوهاشم جعفري از داوود بن اسود نقل كرده است كه گفته : مولايم مرا صدا زد و تخته اي  به من داد و فرمود اينرا براي فلاني ببر . من  حركت كردم ‚ در بين راه  سقايي مزاحم  من شد و راه مراگرفت .  با همان  تخته  كه امام به  من داده بود  بر سر استر زدم كه ناگهان تخته شكست ‚ مشاهده  كردم د رمحل شكسته شده نوشته اي د رداخل تخته قرار  دارد ‚ با عجله تخته را پنهان كردم و از آنجا دور شدم پس از آنكه  مأموريت راانجام دادم و خدمت  امام برگشتم  امام فرمود ما در شرايط  نامناسبي  قرار داريم و امنيت  نداريم . هرگاه كسي  به من  ناسزا گفت ‚  تو نديده بگير و درگير مشو و مأموريت را انجام بده . ازجمله نمايندگان امام عسگري  كه بعدا از ناب اربعه شد ‚ عثمان بن سعيد عمري مشهور به (( سمان )) بود . او از طرف امام هادي و عسگري ( ع )  وكالت داشت . شيخ طوسي با اشاره به اين مطلب در وجه نامگذاري او به سمان ( روغن فروش ) مي نويسد : او به تجارت روغن مشغول بود تا از آن به عنوان  پوششي براي فعاليت ـ هايش استفاده كند . هنگامي كه شيعيان مالي را نزد  وي مي آوردند ‚ او آن را  در ظرف روغن پنهان مي كرد و  مخفيانه  نزد امام  ابو محمد عسگري  مي فرستاد . در روايت كني آمده است كه هر مالي  كه ديگران مي دادند ‚  سرانجام به دست عثمان بن سعيد مي رسيد و او در آنچه امام فرموده بود صرف مي كرد .

تلاشهاي سياسي امام حسن

از روايات چنين بدست مي آيد كه امام حسن  ( ع )‌ چند مرتبه  به زندان افكنده شد‚ از جمله  معتز آن حضرت را به همراه عده اي  از طالبي ها نداني كرد . ابن شهر آشوب نقل مي كند : معتز به سعيد حاجب پيشنهاد كرد ‚ امام عسگري را به طرف كوفه ببرد و در بين راه او را گردن بزند . ولي  پس از سه روز  خود معتز كشته شد مهتدي   نيز امام را  زنداني كرد و حتي تصميم داشت امام را به شهادت برساند ولي خداوند به او مهلت  نداد ‚ علي بن محمد بن زياد صيمري از ابوهاشم نقل كرده است كه گفت :  من نزد امام عسگري  در زندان  مهتدي بودم اما به من فرمود : اين مرد ستمگر  (مهتدي ) قصد داشت  امشب پا از گليمش درازتر كند  وبه ساحت قدس ربوبي جسارت نمايد ‚ ولي خداوند عمرش رابه  سرآورد و حكومت را به جانشين او سپردسپس فرمود من فرزندي  ندارم  و به زودي خداوند  به  لطف خود فرزندي به من عطا خواهد كرد . ابوهاشم  گويد :  وقتي آن شب  صبح شد ‚‌تركها برمهتدي شورش كردند ‚  مردم همه  با آنان همراه شدندو او را كشتند  و معتمد  را به جاي او گذاشتند . كليني  از ابراهيم  بن موسي  بن جعفر  نقل كرده است : زماني كه امام حسن عسگري  در زندان صالح  بن وصيف بود ‚ عباسي ها به او گفتند  كه امام عسگري را محدود  كند و بر او سخت بگيرد . صالح گفت با او چه كنم ؟  او را به دو نفر از شرورترين افرادم سپرده ام ولي آنهاهم درعبادت و نماز به مقام بالايي رسيده اند .  اينها همگي  مي رساند  كه امام عسگري ( ع )  همچون پدران بزرگوارش فعاليتهاي سياسي گسترده اي داشتند و در اين راه بارها زنداني شدند .

 

سخناني از امام حسن عسگري

قلب الاحمق في فمه و فم الحكيم في قلبه ‚

قلب احمق در دهان او و دهان حكيم در قلب اوست .

ما ترك الحق عزيز  الا ذل و لا اخذ به ذليل الا عز 

هر عزيزي كه از حق فاصله گيرد خوار مي شود  و هر ذليلي كه به حق روي آورد عزت مي يابد

 ابوهاشم مي گويد : امام عسگري ( ع) فرمود : ان في لجنه  باب يقال له المعروف لا يدخله الا اهل المعروف ؛ بهشت را دري است كه جز اهل معروف و خير و نيكوكاري از آن وارد نمي شوند . ابوهاشمميگويد : من در دلم خدا را سپاس گفتم و از اينكه  نيازمردم  رابر مي آورم خرسند شدم . در اين هنگام امام نگاهي به من كردو  فرمود : بله‚ به كارت ادامه بده چرا كه اهل معروف در دنيا همان اهل معروف و در آخرت مي باشند .

امام حسن عسگري به گروهي از شيعيان خود چنين فرمود : اوصيكم بتقوي الله و الورع في دينكم و الاجتهاد للله و صدق الحديث و اداء الامانه ...

شما را به تقوي الهي و پرهيزكاري در دين وكوشش  برا ي خدا و راستگويي در گفتار و بازگرداندن امانت به كسي كه شما  را امين قرار داده ـ  چه خوب باشد و چه بد ـ و طولاني كردن سجده و معاشرت نيكو با همسايگان سفارش مي كنم كه  رسول اكرم ( ص ) نيز براي  همين ها فرستاده شد . به ارحام  خود محبت و احسان كنيد و  در تشييع  جنازه  مسلمين  شركت كنيد و از بيماران  عيادت  نماييد ‚  حقوق  مردم را  بپردازيد و آگاه  باشيد كه اگر  شما در دين پارسا و در سخن راستگو  و امانتدار و خوش اخلاق باشيد ‚  خواهند گفت  اين شيعه است ( و اين مرام شيعيان است و اين  ترويج  و تبليغ شيعه است )  ومن  خرسند  خواهم شد ‚ از خدا پروا كنيد ‚‌مايه  افتخار ما باشيد  و ماية ننگ  ما  نباشيد  .  قلوب مردم را  ( با اعمال و رفتار تان ) به سوي  ما جلب كنيد و زشتيها را از ما  دور كنيد . ما را در كتاب خدا حقي و با پيامبر ( ص ) نستي است  و از  خانداني پاك  برخورداريم كه كسي جز ما نمي تواند  مدعي آن باشد مگر آنكه  دروغگو باشد . در فكر مرگ وياد خدا باشيد ‚‌ قرآن زياد بخوانيد و بر پيامبر  درود  فراوان بفرستيد كه هر درودي ده حسنه  دارد ‚  شما  را به خدا مي سپارم ‚‌سلام و درود  خدا بر شما باد . عليك بالاقصاد و اياك  والاسراف ؛ بر تو باد ميانه روي در زندگي و از اسراف و زياده روي بپرهيز . من التواضع  السلام علي كل  من تمربه  والجلوس دون شرف المجلس

سلام كردن بر هر  كه با او برخورد ميكني و نشستن در پايين مجلس  از تواضع و فروتني است

اذا نشطت القلوب فاودعوها واذا نفرت فودعوها ؛‌هرگاه دلها با نشاط بود در آن علم و حكمت بنهيد ( درحال نشاط و علاقه علم و حكمت  بياموزيد ) و چون بي نشاط و ملول شد آنها  را واگذاريد . ونيز فرمود : من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانيه فقد شانه؛

هركس برادر خود را پنهاني اندرز دهد ‚‌ او را آراسته است و  آنكه آشكار و در حضور ديگران اندرز دهد‚  او را بدنام  ساخته است .  ان الوصول الي الله عزوجل سفر لايدرك الا بامتطاء‌ اليل 

رسيدن به خدا ( سير الي الله ) سفري است كه جز به شب روي (‌شب زنده داري ) ميسر نمي شود . ان للسخاء مقدارا فاذا زاد عليه فهو سرف و ان للحزم  مقدارا فاذا عليه فهو جبن ؛

همانا براي  بذل  و بخشش اندازه اي است كه چون از آن بگذرد اسراف است و براي احتياط حدي است كه  چون  از آن تجاوز كند ترس است .و نيز  فرمود : عبادت  به  بسياري  روزه و نماز نيست ‚ بلكه  به بسياري انديشه درباره  خداست .  بدا به حال بنده اي كه دو رو ( منافق ) باشد و از دو زبان رخوردار باشد ؛  در حضور برادرش ‚ از او ستايش ميكند و در غياب او ‚ وي را مي خورد ( غيبت مي كند ) اگر نعمتي به او رسد به او رشك مي برد و اگر گرفتاري برايش پيش آيد به او  بي توجهي  مي كند . و نيز فرمود: انسان حسود  و كينه دوز از همه كمتر آسودگي دارد .

و فرمود : دو خصلت از همه خصلتها  برترند ‚  يكي ايمان به خدا و ديگري نفع رساندن به  برادران . ونيز فرمود : تا آنگاه  كه ياراي تحمل داشتي از دراز كردن دست نياز  خود داري كن چراكه هر روزي ‚ روزي خود را به دنبال دارد و پافشاري د رخواسته اي ارزش آن را مي كاهد و خستگي و رنج  به دنبال  دارد ‚  پس شكيبائي پيشه كن  تا خداوند  دري را به  روي تو  بگشايد كه به سادگي  وارد آن شوي  و  در مورد بهره گيري  پيش از موقع  از چيزي شتاب مكن و بدان  كه آفريده  و مدبر  تو به  زماني كه صلاح تو در آن  باشد آگاه تر است‚ پس به آگاهي اش در همه  كارهاي خود اعتماد كن كه به سود تو است و پيش از هنگام چيزي مخواه كه سينه ات به تنگي مي افتد و دچار نوميدي مي گردي .